موسیقی در دوران هخامنشی

موسیقی مذهبی
بر اساس نوشته های هرودوت مورخ یونانی، مغان هخامنشی بدون همراهی ساز با نای سرودهای مذهبی می خواندند و از این نظر، نه مثل سرود خوانان بابلی و آشوری بودند و نه تحت تاثیر اقوام سامی. موسیقی این سرودها صرفآ موسیقی آوازی بود و نه موسیقی سازی.

مشاهده می کنید که پرهیز از استفاده از ساز و آلات در موسیقی مذهبی از ادوار گذشته تاریخی وجود داشته و اثرات آن تا به امروز هم به چشم می خورد.

مسئولیت اجرای سرودهای مذهبی با موبدان خوش آواز بوده و به قول "استرابو" دانشمند یونانی این نغمه ها منحصر به مفاخر پهلوانی و مناجات با یزدان بوده است. شایان ذکر است که امروزه بازمانده هایی از این آئین کهن هنوز هم در فرهنگ ایران دیده می شود.

هرودوت همچنین می نویسد :

"ایرانیان برای قربانی در راه خداوند و مقدسات خود، کشتارگاه و آتشکده ندارند و بر قبور مردگان شراب نمی پاشند. در عوض یکی از پیشوایان مذهبی حاضر می شود و یکی از سرودهای مذهبی را می خواند."

موسیقی رزمی
اما در دوران هخامنشی موسیقی نوع دیگری هم موجود بوده است. یکی از انواع دیگر، موسیقی رزمی با جنگی بوده است.

گزنوفون دیگر مورخ یونانی در کتاب "سیروپیدیا" می نویسد :

"کورش کبیر به عادت دیرینه، در موقع حمله به ارتش آشور سرودی را آغاز کرد و سپاهیان او با صدای بلند آنرا خواندند و بعد از پایان سرود، آزادمردان با قدمهای مساوی و منظم به راه افتادند. کورش در وقت حمله به دشمن سرود جنگی را آغاز کرد و سپاهیان با او هماهنگ شدند."

"کورش برای حرکت سپاه دستور داد سربازان با شنیدن صدای شیپور قدم بردارند و حرکت کنند، زیرا صدای شیپور علامت حرکت است."

این سروده ها برای بر انگیختن حس شجاعت و دلیری سربازان اجرا می شد و گزنوفون اضافه می کند که :

"کورش از کشته شدن سربازان طبری و طالشی مغموم شد و برای مرگ سربازان مازندرانی و طالشی سرودی خواند و این همان سرودی است که در ادوار بعد در مراسم موسوم به 'مرگ سیاوش' خوانده می شد."

این مراسم هنوز هم در بین بسیاری از طوایف ایرانی وجود دارد و بنام "سوگ سیاوشان" یا "سووشون" معروف است و بقایای این آئین قدیمی حتی در مراسم آئینی ایران بعد از اسلام نیز دیده می شود.

از دوران هخامنشی سازهایی باقیمانده است از آنجمله می تواند به کرنا، نی، شیپور، کوس (نوعی ساز ضربی)، درای و سنج اشاره کرد.

در سال 1336 هجری شمسی در کاوشهای تخت جمشید در حول و حوش آرامگاه اردشیر سوم هخامنشی، یک شیپور فلزی به طول 120 سانتی متر به دست آمد که شبیه کرنای است. قطر دهنه آن 50 سانتیمتر و جزو سازهای جنگی محسوب می شود.

موسیقی مجلسی
اما نوع دیگری از موسیقی بنام مجلسی نیز در آن روزگار مرسوم بوده است. موسیقی مجلسی یا همان بزمی از دیر باز در تمدن ایران وجود داشته است. آوازهای فراغت، سرودهای شادی و سرور، در جلسات بزم بکار می رفت و سازهای ویژه و شیوه اجرای خاص خود را داشت.

گزنوفون و هرودوت هر دو از این نوع موسیقی نام برده اند و دیگر مورخ یونانی "آتنه" در این باره نوشته است که :

"در جشن مهرگان که در حضور شاهنشاه هخامنشی برگزار می شد، نوازندگان و خوانندگان با اجرای برنامه هایی در مجلس شرکت می کردند و خوانندگان و نوازندگان در آن جشن ها سهم اساسی داشتند."

هرودوت از وجود تعداد زیادی موسیقیدان در عصر هخامنشی یاد می کند و می نویسد که آنها در دربار نیز زندگی می کردند و در روزهای جشن همچون مهرگان، سده، نوروز و ... به دربار خوانده می شدند و شادی و سرور برپا می کردند.

گزنوفون نیز می نویسد :

"کورش برای کیاخسار تعدادی از موسیقیدانها را برگزید ... اسکندر مقدونی از خزانه کورش 320 فقره اسب و آلات موسیقی را بدست آورد ..."

و جالب اینجاست که در سفرنامه فیثاغورث نیز به مراسم تاجگذاری داریوش اشاره شده است :

"حدود 360 دختر خنیاگر (نوازنده یا خواننده) به آوزاخوانی و نوازندگی می پرداختند."
موسیقی ایران از آغاز تا امروز - جلد 

کمی تا قسمتی جدی

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد

بهرام چوبین

ولف «تاریخ نوابغ نظامی» که کتابی به زبانن انگلیسی است، روز درگذشت سپهبد بهرام مهران (بهرام چوبین) ژنرال معروف و نابغه نظامی قرن ششم میلادی ایران را پنجم ماه مه سال 592 میلادی ذکر کرده است. وی که در «ری» به دنیا آمده بود در خراسان خاوری درگذشت.
به نوشته برخی از تاریخ نگاران، سامانیان که باعث احیاء زبان فارسی و فرهنگ ایرانی شدند از نسل بهرام چوبین بوده اند.
مخالفت بهرام چوبین با پادشاه شدن خسرو پرویز که مآلا به پایان عمر امپراتوری ایران در عهد باستان انجامید از فصول آموزنده تاریخ عمومی است.
خسرو پرویز هنوز پایه های سلطنتش را استوار نکرده بود که با ضدیت ژنرال بهرام چوبین رو به رو شد زیرا که بهرام شنیده بود خسرو پرویز بر ضد پدرش کودتا کرده بود. خسرو پرویز چون یارای ایستادگی در برابر ژنرال بهرام را نداشت 23 نوامبر سال 589 میلادی به قسطنطنیه فرار کرد تا از موریس امپراتور روم شرقی کمک بخواهد.
موریس که در انتظار چنین فرصتی بود یک سپاه کامل در اختیار خسرو دوم قرار داد و خسرو با کمک این سپاه و هواداران داخلی اش در نبرد سال 591 میلادی پیروز شد و بر تخت نشست، بهرام به خراسات رفت و بعدا در همانجا درگذشت.
مورخان تاریخ جنگها، جنگ بلخ در سال 588 را که فاتح آن بهرام چوبین بود، نبردی بی سابقه توصیف کرده اند زیرا در آن، نوعی موشک بکار رفت و به علاوه، یک سپاه کوچک از لحاظ شمار افراد، یک ارتش بسیار بزرگ را شکست داده بود. به نوشته این مورخان،
28 نوامبر سال 588 میلادی در بلخ، ارتش ایران به فرماندهی ژنرال بهرام مهران در جنگ با خاقان «شابه» امپراتور سرزمین های شمال غربی چین که به خراسان بزرگتر دست اندازی کرده بود از سلاح تازه ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد.
خاقان شابه (خاقان = خان خانها ـ امپراتور، این واژه با تلفظ خاگان هنوز در مغولستان بکار می رود) زمانی از لشکر کشی ایران آگاه شد که بهرام تنها چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنید که بهرام با کمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان یکصد تا سیصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت.
در روز نبرد، بهرام به واحدهای آتشبار (نفت اندازان) توصیه کرد که حمله را با پرتاب پیکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظیم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان، با تیر چشم فیلها را هدف قرار دهند، و در این جریان، خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقیم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظیم او متلاشی گردید و پسر وی نیز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط یک روز طول کشید که از شگفتی های تاریخ نظامی جهان است.
مورخان نظامی درباره نفت اندازهای ژنرال بهرام چنین نوشته اند: بهرام در زمانی که از سوی شاه ایران حاکم چارک شمال غربی بود (یک چهارم قلمرو ایران، از ری تا مرز شمالی گرجستان و داغستان کنونی شامل ارمنستان، آذربایگان و کردستان. در آن زمان، ایران به چهار ابر استان تقسیم شده بود که هرکدام را چارک نوشته اند) هنگام بازدید از محل فوران نفت خام در ناحیه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبی غربی دریای مازندران و آگاهی از قدرت اشتعال این ماده، تصمیم گرفت که از آن نوعی سلاح برای واحدهای رزمی ساخته شود و این کار به مهندسان ارتش واگذار شد. ظرف مدتی کوتاهتر از یک سال، پیکانی ساخته شد که بی شباهت به راکت های امروز نبود و این پیکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تخته ای که بر پشت قاطر قرارداشت با کشیدن زه پرتاب می شد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه، از یک زه (روده خشک شده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته ای سوار می کردند و دارای یک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکیل می دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند، نفر سوم نشانه گیری می کرد و فرمانده این آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پیکان) بود و مهمات رسانی می کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشت نیزه دار مراقبت می کردند که ضمن عملیات مورد حمله قرار نگیرد.
این مورخان در این باره که چرا بهرام با 12 تا13 هزار مرد به جنگ یک ارتش یکصد تا سیصد هزارنفری شتافت چنین نوشته اند:
«هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانیان، وقتی شنید که خاقان «شابه» وارد اراضی ایران در شمالشرقی خراسان (تاجیکستان فعلی و شمال افغانستان امروز) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغیس است ژنرالهای ایران را به تشکیل جلسه ای در شهر تیسفون (مدائن، نزدیک بغداد) پایتخت آن زمان ایران فراخواند و تصمیم خود را به اخراج فوری خاقان از قلمرو ایران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتیب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرین اطلاعی که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ایران) رسیده، «خاقان شابه» دارای 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فیل جنگی است.
ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبین را برای انجام این کار خطیر برگزیدند و او ماموریت را پذیرفت. بهرام از میان ارتش پانصد هزار نفری «آماده» ایران، حدود 12 هزار مرد جنگدیده 30 تا 40 ساله (میانسال) را برگزید که اضافه وزن نداشتند و میهندوستی آنان قبلا به ثبوت رسیده بود و بیش از سایرین قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سواره و پیاده تجربه داشتند. وی به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بیرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.
بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تیسفون به اهواز رفت و سپس از طریق یزد و کویر خود را به خراسان رساند به گونه ای که خاقان متوجه نشده بود. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحیه سرباز بیش از هر ابزار دیگر داشت، ضمن راه هر دو روز یک بار سربازان را جمع می کرد و برای آنان از اهمیت وطندوستی و رسالتی که هر فرد در این زمینه دارد سخن می گفت و آنان را امید ایرانیان می خواند ـ مردمانی که می خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زیست کنند. بهرام بالاخره با همین سپاه ارتش خاقان را شکست داد.
و اما درباره درگیری ژنرال بهرام مهران با خسرو پرویز:
هنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانیان به آن سوی کوههای پامیر، و ایجاد استحکامات در مرز سین کیانگ و کاشغرستان امروز بود، شنید که در پایتخت، پسر شاه (خسرو پرویز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تیسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرویز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعیین شاه بعدی زمام امور را به دست گرفت که پرویز فراری با دریافت کمک از امپراتور وقت روم به جنگ او آمد. در آستانه نبرد، قسمتی از ارتش ایران به پرویز پیوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سیاست را بر ادامه برادرکشی و قتل ایرانی به دست ایرانی که امری ناپذیرفتنی بود ترجیح داد و به خراسان بازگشت و تا پایان عمر در همانجا باقی ماند.

از ماست که بر ماست

تهمینه میلانی

در خبر ها آمده که خانم تهیمنه میلانی بدون هیچ گونه دلسوزی در زمان ساخت کلیپی آسیبی جبران ناپذیری به کاخ داریوش وارد کرده است از دیدگاه شما چه کسی یا کسانی گناه کارند و باید با آنها چه کرد؟
آیا نباید در دادگاهی مورد بازخواست قرار بگیرند شما چه می گوید؟
آیا تنها کارگردان گناه کار است یا کسانی که بایست نگهبانی بر کار وی داشتند نیز بایست بازخواست گردند.
متن خبر:
خبرگزاری میراث فرهنگی: فعالیت یک گروه فیلمبرداری به کارگردانی "تهمیه میلانی"، سومین حادثه پیاپی را برای کاخ تچر در تخت جمشید به همراه آورد. این گروه در حین کار لکه‌های سیاه رنگی را روی سنگ‌های حیاط جنوب شرقی کاخ تچر پاشیده اند.
به گفته یکی از نمایندگان تشکل‌های غیردولتی حاضر در تخت جمشید، گروه فیلمبرداری "تهمیه میلانی" که موفق به گرفتن مجوز ساخت فیلم در تخت جمشید شده اند، با ریختن لکه‌های سیاه رنگی که به منظور ایجاد فضاهای افکتیو و تولید دود استفاده می‌شده، به منظره کاخ تچر (کاخ اختصاصی داریوش) آسیب رسانده اند.
به گفته یکی از ناظران، کودکانی که قرار است در کلیپ میلانی بازی کنند به وی در این ‌باره تذکر داده‌اند اما با برخورد ناخوشایند این کارگردان سینما مواجه شده‌اند.
لکه‌های سیاه رنگی که در پی اسپری کردن گروه فیملبرداری روی سنگ‌ها ایجاد شده است ،کاملا شیمیایی هستند به همین دلیل این احتمال وجود دارد که برای آثار ضرر داشته باشند.
شنیده‌ها حاکی از آن است که در پی این حادثه مسئولان تخت جمشید به همراه کارشناسان در محل فیلمبرداری حاضر شده و به میلانی تذکر داده‌اند اما وی به این موضوع توجهی نداشته است.

******
یک کودک معترض خطاب به میلانی: این ها میراث فرهنگی ما است نباید تخریب شود
حمید الف. خبرنگار کمیته نجات در تهران: یک کارگردان دیگر، که مجوز فیلمبرداری خود را مستقیم از سازمان میراث فرهنگی گرفته، اقدام به تخریب بخشی از تخت جمشید کرده است.
این شخص تهمینه میلانی است که، بلافاصله پس از تخریب تخت جمشید به وسیله یک گروه فیلمبرداری دیگر تقاضای مجوز فیلمبرداری از تخت جمشید را می کند و مسئولین سازمان میراث فرهنگی هم به راحتی به او اجازه مجوز می دهند. و این در حالی است که فیلمبرداران تخریب کننده قبلی با همه ی سر و صدا و اعتراضی که از طرف مردم و رسانه ها بوده بدون کوچکترین مشکلی به حال خودشان رها شده اند.
تخریب به وسیله گروه فیلمبرداری تهمینه میلانی در حالی انجام شده است که در تمام مدت خود کارگردان آنجا بوده است. و بنا به شهادت کسانی که در آنجا حضور داشته اند یک بار از سوی یکی از فیلمبردارها، یک بار از سوی یکی از کارگران فنی و دو بار هم از سوی چند کودک که نقش هایی در فیلم کوتاه میلانی دارند، به او اعتراض شده است ولی او هر بار با عکس العملی تند با معترضین برخورد می کند.
یکی از بچه ها به میلانی گفته است: «این ها میراث های باستانی ما است نباید تخریب شوند»، ولی تهمینه میلانی با رفتاری تند او را مجبور به سکوت می کند.
تهمینه میلانی حتی پس از این که عده ای از مسئولان تخت جمشید خبر شده و سر صحنه حاضر شده اند و به او تذکر داده اند باز حاضر نشده که از تخریب عمدی خودداری کند.
در عین حال یکی از همراهان این کارگردان متخلف معتقد است که این کار میلانی کاملا عمدی بوده و بیشتر برای جلب توجه انجام شده است.
او همچنین اضافه کرده است که: «میلانی با توجه به علاقه ی روز افزون مردمان به مساله آثار باستانی و به خصوص سر و صدای اخیری که در ارتباط با تخت جمشید و پاسارگاد وجود داشته برای این که مرکز توجه قرار گیرد به طور عمدی دست به این عمل زده است».
http://www.iranpressnews.com/source/021742.htm
به دیدگاه من جدی بگیرید و دادخواست به خواهید تخت جمشید از برای همه شما است


امپراتوری ایران بعد از هخامنشیان

پس از مرگ اسکندر مقدونی به سال 323پ.م که با به اتش کشیدن تخت جمشید این ننگ تاریخی را از خود به جا گذاشت،میان سرداران او بر سر فرمانروائی متصرفات وی نبردی طولانی در گرفت،تا انکه سال 312 پ.م سلوکوس با کنار زدن دیگر رقبای خویش فاتحانه وارد بابل شد،و این اغاز سلطنت سلوکیان بر سرزمین های شرقی امپراطوری اسکندر بود که خود مبدا گاه شماری نوینی گشت.سلوکوس همسری سغدی برگزید و بدین سان یونا نیان نژادی ایرنی_ یونانی یافتند.سلوکیان از همان ابتدای سلطنت به دلیل نداشتن پایگاهی قومی در میان مردم قلمرو خویش و تفاوت فاحش فرهنگ غنی ایرانی با  یونانی ها دچار مشکلاتی شدند. سلوکوس اقداماماتی از جمله: مقیم کردم مهاجران یونانی در میان ایرانیان جهت تسلط بر اوضاع داخلی ،همچنین اقدامات نظامی و تشکیل سپاهی  به منظور دفاع از متصرفات پرداخت.نام گذاری شهرهای ایران با اسامی و لقب های یونانی ،گماشتن سرداران سپاه به استانداری استانها و.....اما جنگهای متعدد انان با رقیبان و دشمنان غربی باعث میشد تمام مالیاتها صرف مخارج نظامی ،درباری و دیوانی انان شود، این امر فقر مردم سرزمین ایران را شدت می بخشید و خود به دشمنی ایرانیان و سلوکیان می افزود.اختلافات داخلی ،حسادتها و دشمنی های یونانیان و مقدونیها ساکن این نواحی،همچنین بلند پروازیها و ارمان طلبی های گروهی از سردارن موجب جدال ها و اسقلال طالبی های متعدد گشت.این وقایع در نیمه قرن سوم پیش از میلاد شرایط را برای ظهور یک نهضت ایرانی که بتواند همه مردم را به زیر درفش خود برای مخالفت و شورش بر ضد بیگانگان جمع کند،مهیا می نمود.درین زمان که پادشاه سل.کی با مصر در نبرد بود،استاندار سرزمین پارت،اندراگوس بر سلوکیان شورید،متعاقب ان استاندار سرزمین بلخ دیودوتوس قیام کرد که منجر به شکست پادشاه سلوکی شد.ضعف دولت سلوکیان قوم پرنی را برای حمله به انان برانگیخت،ارشک که در راس انان پارت را رهبری میکرد اندارگوس را شکست داد و بدین سان اولین دولت ایرانی بعد از هخامنشیان بنیاد گرفت.قوم پرنی یکی از 3 ایل سکائی قوم داهه بودند که در کرانه دریای مازنداران

به ضورت چادر نشین زندگی میکردند.اغاز حمله این قوم مبدا گاه شماری دیگری شد که احتمالامصادف است با بر تخت نشستن ارشک  247 پ.م.از این پس نام ارشک بر تمامی شاهان خاندان نهاده شد و این سلسله را اشکانیان خواندند. بعد از ارشک،تیرداد برادر او به جای وی بر تخت نشست که موجبات قوام این سلطنت را تا حد زیادی فراهم اورد.پس از تیرداد اردوان به شاهی رسید(211پ.م).در این هنگام انتیوخوس سوم ،پسر سلوکوس با سپاهی عظیم بر اشکانیان تاخت و تقریبا تمام قلمرو انان را به تصرف خود در اورد ولی چون هنگام نگاهداری این سرزمینها تنها با حفظ پادگان بسیار در مرز و بوم دشمن میسر بود،سرانجام انتیو خوس سرزمین پارت را به اشکانیان سپرد و پس از سفری به هندوکش و پنجاب،از راه کرمان به سلوکیه برگشت.پس از اردوان پریپت-فرهاد اول-مهرداد،پس از مهرداد پسرش فرهاد دوم-اردوان دوم-مهرداد دوم که پیروزیهای متعددی به دست اوردو نخستین کس از خاندان اشکانی بود که خود را از نسل اردشیر دوم هخامنشی نامید.سپس گودرز به شاهنشاهی رسید ولی ورد اول او را از حکومت بر انداخت،بعد از وی سینه تروک-فرهاد سوم –ورد دوم به سلطنت رسیدند.

در زمان ورد دوم کراسوس ،فرماندار رومی شرق،سپاه خود را برای حمله به دولت اشکانی اراست و در بهار سال 54 پ.م با هفت هنگ که شامل چهل هزار سرباز میشد،عازم سرزمین های ایرانی شد.در سپاه ورد دوم سواران اندک بودند،زیرا وی اطمینان داشت که پادشاه ارمنستان و شاهان محلی شمال بین النهرین به اندازه کافی به او سوار خواهند داد.در این سال ،سپاه روم از فرات گذشت و اندکی در بین النهرین نفوذ کرد و مقاومت های پراکنده اشکانیان را در هم شکست و سپاهیان خود را در کوچ نشین های یونانی جای داد.ورد برای کراسوس پیغام داد"ایا این نبرد به دستور دولت روم است یا بع خواست خود او؟کراسوس در پاسخ گفت :(در سلوکیه پاسخ این سوال را خواهم داد.)نماینده اشکانی دست خویش را بلند کرد و گفت:اگر موی بر دست من  بروید شما هم سلوکیه را خواهید دید.در سال 53 پ.م کراسوسبا همه نیرو از زگما ،بر ساحل فرات گذشت.مشاورانش به او گفته بودند که  طول فرات را به جنوب ،به سوی سلوکیه ،بپیماید.اون چون خبردار شد که سپاهیان سلوکیان در مشرق فرات به سوی دجله عقب می نشینند،تصمیم گرفت راه جنوب را بگذارد و به تعقیب ابرانیان بپردازد.در برابر چهل هزار سپاه ایرانی نتها به ده هزار سوار محدود میشد و به فرماندهی سورن،یکی از ازادگان مشرق ایران حافظ  سرزمینهای ایرانی بین النهرین بود.ورد خود با سپاه اصلی ایران به ارمنستان رفته بود،چون منطق حکم میکرد

که کراسوس به یاری سواران ارمنی از طریق ارمنستان حمله کند.

کراسوس با همه سپاه خود در بیابانهای شمال بین النهرین ،به دنبال دشمن فراری وهمی ،به سوی مشرق تاخت،

و به حران رسید.سپاه روم بر اثر پیاده روی در بیابان های خشک، فرسوده و گرسنه بود.افسران درخواست سپاه کردند،ولی کراسوس فرمان تعقیب مجدد داد و پس از صرف غذائی مختصر به سوی جنوب روانه گشت.ناگهان

نگهبانان فریاد برآوردند که سوراران اشکانی سپاه روم  را در محاصره گرفته اند . شاهان محلی آسیایی که به اجبار و بیم در سپاه روم بودند با شنیدن این خبر با سواران خود گریختند و رومیان را بی سواره نظام کافی بر جای گذاشتند . کراسوس به شتاب فرمان داد تاسپاهیانش به صورت چهارگوشی به گرد هم آیند . هنوز رومیان چهارگوش را نساخته بودند که حمله آغاز شد . نخست نیزه وران سنگین سلاح اشکانی بر رومیان سبک سلاح تاختند و آنان را به عقب نشینی وا داشتند . در پی نیزه وران اشکانی ، کمانداران سبک سلاح فرا رسیدند . رومیان محاصره شدند و باران تیر بر سرشان فرود آمد . کمان های اشکانی از کمانهای رومی برد بیشتری داشت و تیرها چندان نافذ بود که از زره  رومیان می گذشت . در نتیجه هنگ های رومی روی به نابودی نهادند . گاه رومیان درصدد تعقیب ایرانیان بر می آمدند ، اما سواران اشکانی بنا به سنت شان ، باز پس می نشستند و از پشت سر به سوی رومیان تیر می افکندند و رومیان ناچار به چهار گوش خود باز می گشتند . رومیان امید آن داشتند که تیرهای ایرانیان تمام شود ، ولی به ناگاه قافله ای از شتران را دیدند که با بار تیر می آمد . رومیان به علت نداشتن سواره نظام کافی قادر به حمله به قافله نبودند و سپاه اشکانی ، با آن که یک چهارم سپاه روم بود ، پیاپی دست به حمله می زد . کراسوس به فرزند خود فرمان داد تا با هزار و سیصد سوار و پانصد نیزه دار و چهار هزار سرباز بر سپاه ایرانی بتازد تا فرصت آن پیدا شود که بقیه رومیان را در یک جا گرد آورند . پسر کراسوس به حمله پرداخت و در میان گرد و خاک و در دل صحرا ناپدید شد ، ولی به زودی دریافت که در دام ایرانیان افتاده و به محاصره در آمده است . تیر باران آغاز شد . درخواست یاری از کراسوس به جایی نرسید و سر فرزند کراسوس به نشان شکست گروه رومی بر سر نیزه رفت .

 از رومیانی که با پسر کراسوس رفته بودند . تنها پانصد تن زنده برجای ماندند که همه اسیر شدند . روحیه سپاه کراسوس در هم شکست . به هنگام شب ، رومیان عقب نشینی آغاز نهادند و بامداد دیگر خود را به حَرّان رساندند . در انجا نیز به زودی به محاصره ایرانیان در آمدند . رومیان که بی سلاح و آذوقه مانده بودند ، شهر را فرو گذاشتند و راهی به بیرون شهر گشودند تا به ارتفاعات اطراف عقب بنشینند ، ولی راهنمایان محلی ایشان راگمراه کردند . روز دیگر سپاه درهم ریخته کراسوس بار دیگر به محاصره درآمد . ایرانیان پیشنهاد مذاکره دادند . کراسوس به تنهایی عازم ملاقات شد . در این میان ، رومیان دچار اختلاف شدند و کراسوس که تنها مانده بود با یاران اندکش به دست ایرانیان کشته شد . بسیاری از رومیان اسیر شد ند و انها که فرار کردند به دست اعراب گرفتار آمدند . سرانجام سر کراسوس را به نشان پیروزی برای وِرُد بردند . از چهل هزار رومی تنها ده هزار تن به سوریه بازگشتند ، ده هزار تن دیگر اسیر شدند و بقیه به هلاکت رسیدند .

 

 

منشور حقوق بشر کوروش

در سال 1879 ترسائی( میلادی ) در خرابه های شهر قدیمی بابل سند استوانه  شکل از گل سوخته بوسیله باستانشناسی بنام هرمزد( رسام ) پیدا شد که درآن اولین فرمان آزادی و برابری یا بطور کلی نوید زندگی کردن را بهر انسانی میداد که یادگاری از دوران پرافتخار کوروش بزرگ هخامنشی میباشد که با کمال تاسف بخشهائی از آن از بین رفته ولی هر آنچه از آن باقی مانده سندیست بس افتخار آمیز برای هر ایرانی پاک نژاد و یا بهتر بگویم برای هر انسانی   .

 گویا این فرمان بعد از فتح بابل و آزادی یهودیان نبشتار شده  .

متاسفانه سر آغاز این نبشتارتا خط بیستم  از بین رفته .

 حال ببینیم که کوروش بزرگ چه گفته و چه خواسته.

من « کوروش » شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه سومر و اکد، شاه چهار سوی جهان.....

من هستم......به جای بزرگی، ناتوانی پادشاهی کشورش معین شده بود . نیونید چهره های کهن خدایان را از بین برد.......و شبیه آنان را به جای آنان گذارد .

برای «اور» و دیگر شهرها شبیه تندیسی از « پرستشگاه» از اگیلا ساخت و آئین پرستشی که بر آنان ناروا بود..... هر روز ستیزه گری میکرد آنهم با دشمنانه ترین روش  . او قربانی روزانه را از بین برد...... او قوانین ناروائی در شهرها وضع کرده و ستایش مردوک ، شاه خدایان بابلیان را به کلی به فراموشی سپرده بود .او همواره به شهروندان بدی میگرد. هر روز به مردم خود آزار میرسانید. با اسارت، بدون ملایمت همه را به نیستی کشانید.

بر اثر دادخواهی مردمان «الیل» خدا ( مردوک) خشمگین شد و او مرزهایشان را بوسیله خدایانشان که در میانشان زندگی میکردند راهنما ما گردیدند. او(مردوک) در خشم خویش، آنها را یاری کرد و وارد بابل نمود، پس مردم باو چنین گفتند : از او بخواه که توجه وی به همه مردمی شود که خانه هایشان ویران شده . از بخواه توجه او بمردم سومر واکد که مثل مردگان شده بودند  جلب گردد که سبب همدردی گردد، پس او بهمه سرزمین ها نگریست .

آنگاه بود که او جستجوکرد و فرمانروای دادگری یافت، کسی که آرزو شده بود، کسی که او دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نامش را بعنوان فرمانروای سراسر جهان بیان کرد .او (مردوک) سرزمین « گوتیان » وتمامی اقوام « مانداء » را واداشت بپایش سر فرود آورند.  او اختیار  مردمان و سران سپاه بدست او« کوروش» داد .

  آنگاه او با عدل و داد پذیرفت، مردوک، سرور بزرگ، پشتیبان مردم خویش، کارهای پارسیانه و دل پاک او را با شادی نگریست .

( در نبشتارهای کهن و در داستانها که از سینه به سینه تاکنون بر جای مانده  :  گویند  که  دانیال بزرگ  بفرمان  خدای  خدایان « مردوک » شبی در خواب  با پر فرمان خدایان  را در سر راه کوروش بر دیواری نبشتار میکند که از فرزندان من حمایت کن و آنها را نجات بده زیرا که آنها را به تومی سپارم  ) .

او«مردوک»او « کوروش» را بسوی بابل، شهر خویش، فرمان پیشروی داد و او را واداشت که بسوی بابل پیش رود. او مردوک همیشه همچون یک دوست ویار او را در کنارش همراه بود.

او در کنار «کوروش» با سپاه گرانش که شمار آن چون آب رود بر شمردنی نبود و با سلاحهای آماده در کنار هم پیش می رفتند .

 او پروزدگار« اهورا مزدا » گذاشت تا بی جنگ و کشمکش و خونریزی وارد بابل شود و آن شهر را از هر نیازی برهاند.او نبونید را که مردوک را ستایش نمیکرد به دست «کوروش» تسلیم کرد .

او دستور داد که مردم بابل و همگی سراسر سومر و اکد، حاکمان و فرمانروایان سر تعظیم در مقابل کوروش فرود آورند و شادمان به پادشاهی وی با چهره درخشان به پایش بوسه زدند.

 خدای خدایان «مردوک» را که با یاریش مردگان را به یاری کوروش شاهایشاه بار دیگر بزندگی برگرداند، که همگی را از نیاز و رنج به دور بدارد به خوبی ستایشش کردند و یادش را گرامی داشتند .

من کوروش، شاه جهان،شاه توانا، شاه بابل، شاه سرزمین سومر و اکد، شاه چهار سوی جهان .

پسر شاه بزرگ کمبوجیه، شاه شهر انشان، نوهَ شاه بزرگ کوروش، شاه شهرانشان، نبیرهَ شاه بزرگ چیش پیش، شاه انشان .

از دودمانی که همیشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروائیش را « بعل» و « نبو» گرامی میدارند و پادشاهیش را برای خرسندی قلبیشان خواستارند.

 آنگاه که من با صلح به بابل در آمدم،  با خرسندی و شادمانی به کاخ پادشاهی قدم گزاردم .

آنکاه مردوک سرور بزرگ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من بستگی بخشید و من هر روز به ستایش او کوشیدم .

آنگاه که سپاهیان بی شمار من به بابل در آمدند . من نگزاردم در سراسر سرزمین سومر و اکد تجاوزکنندهَ دیگر پیدا شود .

من در بابل و همهَ شهرهایش برای خوشبختی ساکنان بابل که خانه هایشان براساس خواست خدایان نبود کوشیدم......مانند یک بند که بر آنها روا نبود .

من ویرانه هایشان را بازسازی کردم و دشواریهایشان را آسان کردم . مردوک خدای بزرگ از کردار پارسیانه من خوشنود گشت .

بر من، کوروش شاه که او را ستایش کردم و بر کمبوجیه پسر تنی من و همچنین بر همهَ سپاهیان من او عنایت و برکتش را ارزانی داشت، ما با شادمانی ستایش کردیم، مقام والای « الهی» او را . همهَ پادشاهان بر تخت نشسته از سراسر گوشه و کنار جهان، از دریای زبرین شهرهای مسکون و همهَ پادشاهان«امورو»که درچادرها زندگی می کنند.

 باجهای گران برای من آوردند و به پاهایم در بابل بوسه زدند . از.....نینوا، آشور و نیز شوش، اکد، اشنونه، زمیان، مه تورنو، در، تا سرزمین گوتیوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هایشان از زمانهای کهن ساخته شده بود . خدایانی که در آنها زندگی میکردند، من آنها را به جایگاه هایشان باز گردانیدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابدیت ساختم . من همهَ مردمان را گرد آوردم و آنها را به میهنشان باز گردانیدم .

همچنین خدیان سومر و آکد که نبونید آنها را با وجود خشم خدای خدایان«مردوک» به بابل آورده بود، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدا بزرگ در جایشان در منزلگاهی شادی در آن هست بر پای دارند .

 بشود که همه َخدایانی که من به شهرهایشان باز گردانیدم روزانه در پیشگاه «بعل» و « نبو» درازی زندگی مرا خواستار باشند،

 بشود سخنان برکت آمیز برایم بیابند. بشود که آنان به مردوک سرور من بگویند : کوروش شاه ستایشگر توست و کمبوجیه پسرش .

 بشود که ر.زهای......من همهَ آنها را در جای با آرامش سکونت دادم .  .....برای قربانی، اردکان  و فربه کبوتران .  .....محل سکونتشان را استوار گردانیدم .  ..... ومحل کارش را .

   بابل ..............................................................................................  تا ابدیت .

تقویم زرتشتی

در تقویم زرتشتی هر ماه دقیقا دارای سی روز است و به کلی مـاه 31 روزه وجود ندارد. پس روزهای 31فروردین و 31 اردیبهشت و 31 خرداد و ...وجود ندارد,بنابراین جشن تیرگان که سیزدهم تیر به تقویم زرتشتی است به علت وجود 31 فروردین و 31 اردیبهشت و 31 خرداد برابر با 10تیر به تقویم امروزی می شود و یا جشن خردادگان که 6 خرداد به تقویم زرتشتی است برابر با چهارم خرداد به تقویم جدید می شود زیرا 31 فروردین و 31 اردیبهشت از آن کم می شود.بنابراین کلا چیزی به نام هفته وجـود ندارد. وجود هفته که در تقـویم عربی یا قمـری هست پس از حمـله اعـراب و هـجوم فرهـنگی آنـان وارد تقـویـم ایرانیـان شد. در تقـویـم زرتشتی هرماه دقیقـا سی روز و هـر روز نیز نام ویـژه خود را دارد و آدمی بـا شنیدن نام هر روز خود به خود می فهمـدکه روز چندم ماه نیز است. اکنون نام این سی روز و معنی آن را برایتان می گویم.بـه ویژه هم میهنان مسلمانی که به فـرهنگ نیاکان خویش علاقـمـندند خوب است یاد بگیرند چون این از ابتدایی ترین موضوعاتی است یک زرتـشتی می داند و چیز سختی هم نـیست.حال به ذکر روزهـــای ماه ومعانی تک تک آنان می پردازم؛

1-نخستین روز هر ماه اورمزد یا هرمز نام دارد به معنی اهورامزدا؛چون هر کار و هر چیزی را باید با نام خداوند آغاز کرد بنابراین زرتـشتیان نخـستین روز ماه را با نـام خداوند آغاز می کنند؛

2-دومین روز ماه بهمن یا وهومن نام دارد به معنی منش نیک و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛

3-سومین روز ماه اردیبهشت است به معنی بهترین راستی و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛

4-چهارمین روز ماه شهریور است به معنی بهترین شهریاری یا مدینه فاضله و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛

5-پنجمین روز ماه سپندارمذ یا اسفند نام دارد به معنی فروتنی و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛

6-ششمین روز ماه خرداد نام دارد به معنی تندرستی و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛

7-هفتمین روز ماه امرداد نام دارد به معنی بی مرگی و جاودانگی که نام آخرین امشاسپند نیز می باشد.در باره این واژه توجه کنید کـه بیشتر به غلط مرداد تلفظ می شود که نـادرست است و باید امرداد خوانده شود؛

8-هشتمین روز ماه دی به آذر است به معنی آفریدگار؛

9-نهمین روز آذر است به معنی آتش.

10-دهمین روز آبان نام دارد به معنی آب,به طور کلی مظاهر طبیعی سودمند نزد ایرانیان بسیار ارجمند است بنابراین برخی روزهای ماه به نام مظاهر طبیعی نهاده شده است؛

11- نام یازدهمین روز خورشید یا خور است که باز نام یکی از مظاهر طبیعی و مقدس است؛

12-دوازدهمین روز ماه, ماه نام دارد.ماه نیز که شباهنگام در آسمان می درخشد نزد ایرانیان مقدس است؛

13-نام روز سیزدهم ,تیر است که نام ستاره ای است در آسمان.

14-چهاردهمین روز هر ماه گوش نام دارد به معنای جهان و هستی.

15-نام روز پانزدهم ,دی به مهر است به معنای آفریدگار.

16-روز شانزدهم هر ماه مهر است که محبت ومهربانی معنی می دهد؛

17-هفدهمین روز ماه سروش است به معنی فرمانبرداری که بعد ها در زبان پارسی معنای فرشته نیز به آن داده شد؛

18-رشن نام هجدهمین روز است که به معنی عدالت و دادگری است؛

19-نوزدهمین روز ماه فروردین است که شکل تغییر یافته واژه فروهر است به معنای نیروی پیشرو؛

20-نام بیستمین روز ماه بهرام یا وهرام است به معنای پیروزی.

21-بیست و یکمین روز هر ماه رام است به معنای رامش و شادمانی؛

22-نام بیست و دوم هر ماه باد است.چنانچه ذکر شد زرتشتیان به پدیده ها و مظاهر طبیعی مانند خورشید ,ماه,آسمان,باد و ...احترام زیادی می نهند؛

23-بیست و سومین روز هر ماه دی به دین است به معنای آفریدگار

24-بیست و چهارمین روز هر ماه دین است به معنای وجدان که امروزه معنی آیین و مسلک هم می دهد؛

25-روز بیست و پنجمین, ارد است به معنای ثروت و نعمت.

26-نام بیست و ششمین روز ماه اشتاد است به معنای راستی.

27-نام بیست و هفتمین روز آسمان است که باز جلوه ای از ارزش مظاهر طبیعی نزد ایرانیان است؛

28-نام روز بیست و هشتم, زامیاد است به معنی زمین که باز به عنوان یکی از مظاهر طبیعی و آفریده خداوند نزد ایرانیان مقدس است و آن را بر روی روز بیست و هشتم ماه نهادند؛

29-نام روز بیست و نهم ,مهر اسپند است به معنای کلام ایزدی یا گفتار آسمانی؛

30-و اما نام روز سی ام ماه انارام است که یعنی روشنایی محض و فروغ جاویدان؛

بنابراین 30 روز ماه به این گونه است که گفته شد و برتری آن این است که مثلا اگر بشنویم امروز روز دی به مهر است خود به خود می فهمیم که روز پانزدهم ماه نیز است.در ضمن اگر دقت کرده باشید متوجه می شوید نام برخی از روزها با نام ماه های سال یکی است.هرگاه نام روز و نام ماه یکی شود در آن روز جشنی برگزار می شود که معروف است به جشن های ماهانه.مثلا روز سوم هر ماه اردیبهشت نام دارد بنابر این سوم اردیبهشت چون نام روز و ماه یکی میشود جشن اردیبهشتگان برگزار می شود.ویا روز شانزدهم هرماه مهر نام دارد بنابراین هر سال شانزدهم مهر ماه جشن مهرگان برگزار می شود؛

پرسش: با توجه به این که تقویم زرتشتی ماه31 روزه ندارد و 6 ماه سی ویک  روزه در تقـویم جدید داریم, و نیز در تقویـم جـدید اسفـند مـاه 29 روز است, پـس بـا ایـن حـساب در تقـویم زرتشتی پنـج روز آخـر سال کـم می آید. با این وجود این پـنـج روز چه می شود؟؟

پـاسخ : درست است. در آخر سـال 5 روز کـم می آید ولی جـای این پنج روز نیز در این تقویم حساب شده است. به این گونه که پنج روز آخر سـال هر یـک نامـی جـداگـانه دارد و این 5 روز را به عـنوان جـشن پنجه ,جشن می گیرند. این پنج روز را , پنج روز پنجه گویند که نام آن ها به این ترتیب است : روز نخست پنجه اهـنودگـاه نام دارد.روز دوم پنجـه اشتود گـاه نـام دارد.روز سوم پنجه سپنتمـدگـاه نام دارد. روز چهارم پنجه وهوخشترگاه نام دارد. و روز پنجـم پنجه وهیشتوایشتی نام دارد. بنابراین تقـویم زرتشتی که بر اساس گـردش زمین به دور خورشید است دارای 365 روز کامل می شود؛

پرسش:با توجه به این که هر چهار سال یکبار ,سال کبیسه است و دارای 366 روز می شود,در تقویم زرتشتی این روز چه می شود؟

پاسخ:هر چهار سال یکبار در سال کبیسه این روز اضافی نیز در نظر گـرفته می شود که نـام این روز اورداد است به مـعنی روز اضـافه؛

 پرسش: با تـوجـه به این که در تقویم زرتشتی هفـته  وجود ندارد پس چه روزهایی از ماه روز تعطیلی و استراحت می باشد؟

پاسخ:در تقویم زرتشتی روزهای اورمزد (روزاول ماه),روز دی به آذر که روز هشتم ماه است, روز دی به مهر(روز پانزدهم ماه)و روز دی به دین(روز بیست و سوم ماه) روز های تعطیل و استراحت است که آدینه روز نامیده می شود؛

الـبته تـقـویم امـروزی نیز در واقع همان تقـویم زرتشتی است با این تفاوت که 6 ماه نخست سال را 31 روزه کرده اند و در عوض پنج روز پنجه را حذف کرده اند؛

بر اساس نظر کارشناسان, تقویم زرتشتی کامل ترین و دقیق ترین تقـویمی است که تـا بـه امـروز توسط انسان ساخته شد که الـبته نخستین تقـویم تاریخ بشریت نیز است. از دیگر تقویم های ساخته دست انسان تقویم قمری یا عربی است که بر اساس گردش مـاه عمل می کند که به اندازه ای مسخره است که اصلا لازم نیست در باره اش حرف بزنیم زیرا هر سال بیش از ده روز جابه جا می شود.یکی دیگر از تقویم های مورد استفاده تقویم میلادی است که شایدامروزه پر کاربردترین تقویم دنیا باشد.که آن نیز کم و کاستی هایی دارد.بر اساس نظریه انفجار بزرگ هر سال به اندازه چندین ثانیه از سال قبل طولانی تر است که پس از چندین سال پی در پی این ثانیه های اضافی روی هم جمع می شوند و دوباره یک روز کامل به وجود می آید.در تقویم میلادی هر 2500 سال یک روز زیاد می شود.و آنان مجبورند هر دوهزاروپانصد سال یک روز از تقویم خود حذف کنند تا روزهای سالشان به هم نخورد.که یک بار در سال 1582 میلادی این کار را انجام دادند.ولی تقویم زرتشتی به اندازه ای پیشرفته است که بر اساس محاسبات ریاضی هر ده میلیون سال یک روز به آن اضافه می شود.این تقویم ساخته دست ایرانیان اولین و در کمال تعجب و افتخار پیشرفته ترین تقویم بشریت است که تاکنون ابـداع شده , حق داریم که بگوییـم چـه کردند این نیاکان ما

منبع:

www.alaska.blogfa.com