دیوار پرستی!!!!

درود

مردم، تصویری که از جای ناودان بر روی دیوار افتاده بود را به شمایل حضرت عباس تشبیه کرده وبرای زیارت آن سر ودست میشکاندند

ببینید کار نوادگان کورش به کجا رسیده که دیوار پرست شدن و به آیین خود هم توهین می کنند

وای بر ما اگر یک بیگانه این تصویر ها را ببیند

وای بر ما....

 

 

چکامه ای در توصیف داستان ارش کمانگیر

برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بان ددین
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمهها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق در بیماری دلمردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
در شبستان های خاموشی
می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
ترس بود و بالهای مرگ
کس نمی جنبید چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برجهای شهر
همچو باروهای دل بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هیچ سینه کینهای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغهای آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پر بار
گر مرو آزادگان دربند
روسپی نامردان در کار
انجمن ها کرد دشمن
رایزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند
هم به دست ما شکست ما بر اندیشند
نازک اندیشانشان بی شرم
که مباداشان دگر روزبهی در چشم
یافتند آخر فسونی را که می جستند
چشم ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جست و جو می کرد
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد
آخرین فرمان آخرین تحقیر
مرز را پرواز تیری می دهد سامان
گر به نزدیکی فرود آید
خانه هامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا ؟ تا چند ؟
آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان ؟
هر دهانی این خبر را بازگو می کرد
چشم ها بی گفت و گویی هر طرف را جست و جو می کرد
پیر مرد اندوهگین دستی به دیگر دست می سایید
از میان دره های دور گرگی خسته می نالید
برف روی برف می بارید
باد بالش را به پشت شیشه می مالید
صبح می آمد پیر مرد آرام کرد آغاز
پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست دشت نه دریایی از سرباز
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحری بر آشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت وم ردی چون صدف
از سینه بیرون داد
منم آرش
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ
دل این جام پر از کین پر از خون را
دل این بی تاب خشم آهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا بکوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
کمان کهکشان در دست
کمانداری کمانگیرم
شهاب تیزرو تیرم
ستیغ سر بلند کوه ماوایم
به چشم آفتاب تازه رس جایم
مرا نیر است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و لیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز
پس آنگه سر به سوی آٍمان بر کرد
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد
درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود
که با آرش ترا این آخرین دیداد خواهد بود
به صبح راستین سوگند
بهپنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند
زمین می داند این را آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پاک است
نه نیرنگی به کار من نه افسونی
نه ترسی در سرم نه در دلم باک است
درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
نفس در سینه های بی تاب می زد جوش
ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره می آید
به هر گام هراس افکن
مرا با دیده خونبار می پاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد
به راهم می نشیند راه می بندد
به رویم سرد می خندد
به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را
و بازش باز میگیرد
دلم از مرگ بیزار است
که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است
ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است
ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکاراست
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته آزادگی این است
هزاران چشم گویا و لب خاموش
مرا پیک امید خویش می داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهی می گیردم گه پیش می راند
پیش می آیم
دل و جان را به زیور های انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند
نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد
به سوی قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ ای آفتاب ای توشه امید
برآ ای خوشه خورشید
تو جوشان چشمه ای من تشنه ای بی تاب
برآ سر ریز کن تا جان شود سیراب
چو پا در کام مرگی تند خو دارم
چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم
به موج روشنایی شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو ای زرینه گل من رنگ و بو خواهم
شما ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید
که ابر *آتشین را در پناه خویش می گیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد
امدیم را برافرازید
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید
زمین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه خورشید
هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشید
نظر افکند آرش سوی شهر آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
مردها در راه
سرود بی کلامی با غمی جانکاه
ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه
کدامین نغمه می ریزد
کدام آهنگ آیا می تواند ساخت
طنین گام های استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند ؟
طنین گامهایی را که آگاهانه می رفتند ؟
دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز
راه وا کردند
کودکان از بامها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پیر مردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا کردند
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او
پرده های اشک پی در پی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رویا
کودکان با دیدگان خسته وپی جو
در شگفت از پهلوانی ها
شعله های کوره در پرواز
باد غوغا
شامگاهان
راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پی گیر
باز گردیدند
بی نشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بی تیر
آری آری جان خود در تیر کرد آرش
کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را از آن پس
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند
آفتاب
درگریز بی شتاب خویش
سالها بر بام دنیا پاکشان سر زد
ماهتاب
بی نصیب از شبروی هایش همه خاموش
در دل هر کوی و هر برزن
سر

جشن بهمنجه(روز پدر)در ایران باستان

جشن بهمنگان در روز وهمن(وهومن)از ماه وهمن(بهمن) از سالنامه ی زرتشتیان برابر با 26 دی سال شمار خورشیدی برگزار می شود . بهمن از واژه ی اوستایی وهومن (vohomana) به معنای اندیشه نیک است که از وه(vah) پهلوی ودراوستا ونگهو (vangho) به معنای  نیک و من(mana) به چم اندیشه درست شده است . فروزه ی وهومن یکی از فروزه ها(امشاسپندان) اهورا مزدا است ودر دنیای مینوی مظهر اندیشه نیک و دانش خدادا است  .پاسبانی چهارپایان سودمند در دنیای گیتایی به این امشاسپند واگذار شده است واز این روی زرتشتیان درجشن بهمنگان یا بهمنجه از کشتار حیوانات و خوردن گوشت آنان خود داری می کنند(دلیل اسطوره یی آن را در نوشتار دیگری خواهم نوشت) و برخی از متعصبین این عمل را در همه ی روز های ماه بهمن ادامه می دهند .در نزد زرتشتیان در روزهای وهمن (دومین روز هر ماه ) وروز ماه روز دوازدهم هر ماه روز گوش (روز چهاردهم هر ماه) و روز رام (روز بیست ویکم هر ماه ) به نام روز های نبر(nabur) معروفند ودر هر ماه چهار روز نامبرده شده زرتشتیان نبر نگه می دارند به این  معنا که در این روز ها گوسفند ودیگر حیوانات سودمند را نمی برند (ذبح نمی کنند) وگوشت انان را نمی خورند (این کار شاید نزدیک ترین عمل به روزه در ادیان دیگر باشد وگر نه در دین بهی روزه حرام است.

این روز (جشن بهمن گان ) به مردان اندیشه ور واشون تعلق دارد و در نزد زرتشتیان به عنوان روز پدر نامیده می شود . در این روز زنان به مرد خود و فرزندان به پدران خود هدیه شایان می دهند و از آنان سپاس گزاری می کنند .

 

نام ماه ها در گاهنامه ایران باستان

بابلیان را آغازگر اخترشناسی وگاهنامه شناسی می دانند.دردوران باستان مصریان نیز در این زمینه پیشترفته بودند
وایرانیان نیزاز این دانش بی بهره نبودند.
بابلیان ویهودیان ومصریان گاهنامه ماهی (قمری)نگاه می داشتند یعنی براساس ارتباط ماه با زمین .اما ایرانیان سال خورشیدی
نگاه می داشتند یعنی براساس ارتباط خورشید بازمین.
برای سال در اوستا دو واژه به کار رفته است.نخست یارyare که در آلمانی وانگلیسی yehrوyear گویند واژه ی
یایرئیریه صفت است به معنی فصل و سالی همین واژه است که در اوستا از برای گهنبار و یا همان جشن های شش گانه ی سال
به کار می رود و واژه دوم سرذ sereza که در پهلوی سل sal ودر فارسی سال گویند واژه سرتsareta
که در پهلوی سرت ودر فارسی سرد گویند از ریشه ی واژه ی سرذ می باشد
.
سال به 12 ماه بخش می شود .ماه در اوستا ماونگهmavangah هم نام ستاره ی نامدار است و هم نام بخشی از سال
وهرماه به سی روز بخش می شود.روز در اوستا ازن azan یا اینayan=ayah=ایرayar در برابرشب
که در اوستا خشپن khashpan نامیده می شود .واژه روزدر فارسی و روچrauch درپارسی هخامنشی و
رئوچه raochah در اوستا یکی است اما در پارسی هخامنشی و اوستا به معنای فروغ وروشناست.
به این ترتیب سال 360 روز می شود وآغاز سال بعد هر سال 5 روز و5 ساعت و48 دقیقه و46 ثانیه دیرتر انجام
انجام می شد.برای رفع این مشکل هخامنشیان هر شش سال یک ماه به سالشان می افزودند.سال هخامنشی از ماه باگ یادی
bagyadi
آغاز می شد.باگ یادی از باگ=بغ (خداوند)واز ریشه واژه ی ید=یز yaza(ستایش) که روی هم ماه 
ستایش خداوند می شود.می دانیم که جشن مهرگان که ایزد مهر به نام اوست در سنگ نوشته های میخی هخامنشیان «بغ مهر»
نامیده می شود.گاهنامه اوستایی ظاهرا در اواخرپادشاهی داریوش بزرگ در میان سال های 493و486 پیش از مسیح
رواج گرفته و معمول شده باشد.و معمول شدن جشن نوروز به جای جشن باگ یادی (مهرگان) از همان عهد است
از ماه های هخامنشی 9 ماه در دست است که در سنگ نوشته بهستان توسط داریوش یادگار مانده است .
اشکانیان هم همان گاهنامه هخامنشیان را دنبال کردند.ساسانیان بخش 12ماه و هر ماه 30 روز در سال را حفظ کردند و
برای هر روز نامی معین کردند  همچنین 5 روز هم به آخر سال افزودند وبه نام نسکها ی گاتها مقدس نام گزاری کردند .به این
ترتیب سال ساسانی 365 روز شد.وبرای جبران 5ساعت و48دقیقه و46 ثانیه در آغاز سده ششم میلادی روش
بهیزک(کبیسه)را انتخاب کردند.یعنی هر چهار سال یک روز به سال می افزودند وبه ان روز نام اوردادavardato
یعنی روز افزوده خداداد می نامیدند.در زمان سلطان جلال الدین آخرین اصلاح گاهنامه توسط مرد بزرگ ایرانی

حکیم خیام صورت گرفت وبه نام گاهنامه جلالی خورشیدی نام گذاری شد.در سال 1304 رضا شاه دستور داد که
گاهنامه خورشیدی که در هنگام ورود تازیان از رواج افتاده بود جای گزین گاهنامه قمری شود و مبدا تاریخ را
در هجرت پیامبراسلام نهاد.اما نوروز همچنان تاریخ انجام سال بود .هر چند مبدا تاریخ در باستان تاریخ نشست
پادشاهان به تخت شاهی بوده است مانند جلوس یزدگرد در روز ارد از ماه آرمئیتی اسفندارمذ سال 632میلادی
که هنوز در میان زرتشتیان رواج دارد .
اکنون می پردازیم به جای ماه ها در گاهنامه اوستایی( در اوستا نام 7 ماه باقی مانده است ).

1)فروردین: ماه فره وشی ها وروان های پاسدارو پیشرفت دهنده.
2)
اردی بهشت: ماه راستی ها ودادگری ها
3)
خرداد: ماه خودشناسی و رسایی ها
4)
تیر: ماه برکت وفراوانی
5)
امرداد: ماه بی مرگی وجاودانی ها
6)
شهریور: ماه نیروی سازنده وبرگزیده ها
7)
مهر: ماه دوستی وپیمان
8)
آبان: ماه آب ها
9)
آذر: ماه آتش وفروغ پاکی
10)
دی: ماه دهش ، دادار
11)
بهمن:ماه خرد ،منش نیک
12)
اسفند: ماه مهروآرامش افزاینده
(
برای جلوگیری از دوباره کاری نام اوستایی ماه ها را در نام روزها آورده ام ).
گفتیم هر یک از ماه ها بی کم وبیش دارای 30 روز بودهاند که هر روز نام ویژه داشته

 نام روز پهلوی        نام اوستایی       آوانوشت      معنای روزها
 
 
هرمزد       اهورمزد        ahuramazada         خدای جان وخرد
 
بهمن         وهومنه        vohomana          منش (اندیشه)نیک
 
اردی بهشت     اشه وهیشته   asha vahishta    راه راستی دادگری
 
شهریور      خشثروئیریه    khashasra vairiya     توان برگزیده وسازنده
 
اسفندارمذ     سپنت آرمئیتی   sepanta armaiti    مهر وآرایش افزاینده
 
خرداد         هئوروتات       haurotata           رسایی وخود شناسی
 
امرداد          امرتات       ameratat           بی مرگی وجاودانی
 
دی به آذر        دئوش            daush           آفریدگار
 
آذر            آتر                atar            آتش وفروغ
 
آبان                اپم             apam           آب ها
 
خیر(خور-خورشید)     هورخش    haurakhashasa      خورشید
 
ماه         ماونگه               mavangha          ماه
 
تیر           تیشتریه            tishtariya          ستاره باران
 
گوش           گئوش            geush           گیتی
 
دی به مهر
 
مهر           میثر             misra           پیمان ودوستی
 
سروش     سرئوش       seraosha    کارکرد به ندای وجدان وپیام آوردین
 
رشن         رشنو           rashnu          دادگری
 
فروردین         فره وشی      farahvashi     روان پاسدار ، پیشرفت
 
ورهرام      ورثرغن     veresraghna         پیروزی
 
رام     رامن         raman          صلح وآشتی
 
باد      وات                   vata          باد ، هوا
 
دی به دین
 
دین       دئنا               daena          دین
 
ارد(ارت)     اشی ونگهوهی     ashivangvuhi   برکت وداده اهورایی
 
اشتاد(ارشتاد)        ارشتات      arshtat         کار ،داد ، راستی
 
آسمان         اسمن             asman         آسمان
 
زامیاد(زامیات)       زم                 zam        زمین
 
مانتره سپنت       منثر سپنت     mansra sepanta    سخن اندیشه زا ، نماز، گفتارنیک
 
انارام(انغران)   انغرنه رئوچاو   anghara raochav     روشنایی بی پایان

می بینید که روز 1 و8و 15 و23 به نام اهورا مزدا  نامگذاری شده است که شاید نزدیک ترین شکل به هفته دین های سامی باشد.
گفتیم هر سال به 12 ماه و هر ماه 30 روز که 360 روز می شود وسال خورشیدی 365 روز است که نام 5 روزبیرون سال اوستایی
را پنجه دزدیده شده می نامند .(در مورداین 5 روز در جستاری که به مناسبت چهارشنبه سوری می نویسم سخن می گوییم).
اما نام این پنج روز که در گاهنامه اوستایی بیرون از ماه ها  آمده است این چنین است :

  نام روز به پهلوی     نام به اوستایی     آوانوشت اوستایی      برگرفته از
1)
اهونودگاه       اهون ویتی    ahuna vaiti   نخستین بخش گاثا اشو زرتشت
2)
اشتودگاه        اوشت ویتی   ushto vaiti    دومین بخش گاثا اشو زرتشت
3)
سپنتمدگاه      سپنتا مینو  sepanta maino    سومین بخش گاثا اشوزرتشت
4)
وهوخشثرگاه      وهوخشثر   vohukhshasra   چهارمین بخش گاثا اشو زرتشت
5)
وهشتواشت      وهیشتوای   vohishtoishti    پنجمین بخش گاثا اشو زرتشت

 نام روز بهیزک (کبیسه)گفتیم اورداد avardato به معنای روز افزوده خداداد است .
در گاهنامه خورشیدی کنونی 5 روز آخر سال به افزوده روز 30 اسفند به ابتدا سال آمده  که روز 31 فروردین روزاول ماه اردی بهشت
می شود وتا آخر که روز 25 شهریور روز اول مهر زرتشتی است . برای این اختلاف است که روز تیر از ماه تیر که در گاهنامه
زرتشتی  روز 13از ماه تیر است در گاهنامه خورشیدی روز دهم می شود وهمچنین روز مهر از ماه مهر و بهمن که روز شانزدهم است
روز10 مهر و بهمن خورشیدی می شود .
باری به هر جهت این گونه است گاهنامه زرتشتی.

سرچشمه

www.zardosht.gharieh.com

زن در ایران زمین

زن در میان ایرانیان همیشه از ارزش بالایی برخوردار بوده است به طـــوری که ارزش زن را در نوشته‏های پیشینیان، چه نوشته‏های باستانی و چه نوشته‏های بعد از اسلام، می‏توان دید.
تاریخ ایران نیز گواهی بر ارزش زن است. جوامع نخستین در ذهن خود دوران مادرشاهـــی را هنوز در یاد دارند ؛ که از فلات ایران آغاز شـــــد و بعد به اروپا به ویـــژه یونان رسید و دوران هلنسیم یونان و روم را رقـم زد. واژه‏ی مقـدس مادر از ریشه‏ی mâ از زبان متقـدم هنـد و اروپایی به معنای مـحافظت کـردن و مراقب بـودن صـدها سـال پیش از به وجود آمدن واژه‏ی پدر از ریشه‏ی pâ از زبان متقدم هند و اروپایی به معنای پایدن (همین ریشه را هنوز هم در زبان فارسی داریم) در میان هند و اروپاییان به کار می‏رفت. از این روی اسـت که در دوران مادرشاهی که قدرت قبیله‏ها و سرزمین‏ها در دست زن خانواده بود و زن محور اصلی جامعه بوده است ایزد بانوها به وجود آمدند. از دوران مادرشاهی آثـاری در دسـت اسـت کــه کهن‏ترین ایزد-بانوی (که بیشتر با ایزد بانوان بـاروری ارتباط مستقیـم داشـته اند) در منطقـه‏ی ویلندرف اتریش یافت شده است که به سه هزاره‏ی سوم پیش از میلاد بر می‏گــردد.

در فـلات ایران ایزد( بانو ننه‏ی( neneyالنا elena ایزد بانوان ایلامی و شوش) اپم نپات) apam napatو مثیره misrah(ایزد بانوان هند و ایرانی)، ایشتار ishtarایزد بانوی بابلی و کلدی، (سـرس وی sarsevi(هنـدو، آفرودیتafrodit، ونـوس venuseو هکات hakataدر یـونان قـدرت فـراوانی داشتند. ایرانیان مهاجـر از خاستگاه آریایی (ایران وئچ) زودتـر بـه تکامل تمدنی رسیدند و در اواخر هزاره‏ی دوم پیش از میلاد از دوران مادرشاهی خارج شدند زیرا دوران جدید به نیروی جسمانی بیشتری نیاز داشت هر چنـد باستان شناسـی تقریباً ثـابت کرده است که زنان دوران مادرشاهی از دید نیروی اندامی بسیار نیرومندتر از زنان کنونی بوده اند و تقاضای آن دوران هم آن را ایجاب می کرد.

ما ایرانیان چند صد سال پیش از دوران پادشاهی ماد از دوران مادرشاهی به دوران مردسالاری وارد شدیم. شاهان مادی به زنان خود احترام بسیاری می‏گذاشتند و شه بانوهای ایرانی همانند شاهان در امور کشوری سهیم بودند. به گفته‏ی هرودوت کوروش هخامنشی زیر دست مادر خود ماندانا می‏نشست.

آموزش‏های دینی ایرانی که با آمدن اشو زردشت  به درخشانی ویژه‏ای رسید نه تنها جایگاه زن را در اجتماع کم نکرد بلکه یکسانی حقوق زن و مرد را پایه گذاری کرد. در گات‏ها هر جا اشو زرتشت مردم را برای شنیدن پیامش فرا می‏خواند از زن نایری  nairiya  ومرد ،نا na  جداگانه و با ارزش یگانه نام می‏برد و همچنین زن را در هنگام اختیار کردن همسر آزاد می‏گذارد و حق انتخاب همسر را به زن می‏دهد. گات‏ها یسنا 53 بند 4 اشوزرتشت به همسران جوان سفارش می‏کند که با خرد همراه شوند. همچنین اشو زرتشت به دختر کوچک خود پورچیست می فرماید: «آن کسی را به همسری برگزین که خرد تو به آن فرمان دهد ».(گات‏ها 53 بند 3-4) و در همین بند از همین هات آزادی را به زنان هدیه می‏دهد و انتخاب همسر نشانه‏ای از همین آزادی است. همچنین در اوستای متأخر نیز همیشه زنان را بلافاصله بعد از مردان جداگانه و مستقل و با هویت یکسان با مردان می‏آورد. تساوی بین زن و مرد در دین زرتشتی چنان است که 6 فروزه‏ی اورمزد اهورامزدا (امشاسپندان در اوستای نو) به 3 امشاسپند مرد و زن تقسیم می‏شود. فروزه‏های وهومنه (بهمن) ، اشه وهیشتا (اردیبهشتامشاسپند) و خَشترَا (شهریور امشاسپند) از جهت واژگانی در دستور زبان اوستایی مردانه و سه فروزه دیگر یعنی سپنته آرمَیتی (سپندارمذ) ، هُوروَتات (خرداد امشاسپند) و اَمرتات (امرداد امشاسپند) از جهت واژگانی زنانه می‏دانیم.

این تساوی بین زن و مرد که از دین زردشتی وارد فرهنگ ایرانی شد باعث گردید در بسیاری از تمدن و زوایای فرهنگی ایران رسوخ کند. ادبیات نیز از این بعد فرهنگی جدا نماند. ادبیات ایران به زن همیشه احترام ویژه می‏گذاشت و می‏گذارد به طوری که افراد شرور داستان‏ها بسیار کم دیده می‏شود که زن باشند اما وجود داشته اند ؛ برای مثال جادوگران زن در ادبیات ایران بسیار وجود داشته و دارند این در زبان اوستایی پئیریکا pairikaو در زبان پهلوی پری pari به معنای زن بدکار، جادوگر و دوستار بدی است. این پری‏ها از دیو زنی که دختر اهریمن است و جهی jahiنامیده می‏شود پیروی می‏کند. در شاهنامه می توان نمونه‏ی آن را در خوان چهارم رستم دید و همچنین در ادبیات پهلوی، ساسانیک، زنی که به فرهاد پیام مرگ شیرین را داد می‏توان نام برد.(البته در داستان به روایت نظامی مرد آمدهکه باز خود نمایانگر احترام به زن است) اما در بسیاری از نوشته‏های باستانی زن بسیار نیک نقش است.درداستان ویس و رامین که از دوران پارتیان به دست ما رسیده با آنکه ویس دامن خود را به گناه آلوده می‏بیند اما به وجود آورندگان این داستان زیاد ویس را در متن گناه تنها نمی‏دانند و رامین را نیز همکار گناه می‏دانند.

توجه داشته باشید در دین زرتشتی وجودی به نام آدم و حوا و وسوسه ی حوا و چیدن گیاه ممنوعه و جریانات آن وجود ندارد و اعتقاد بر این است که بعد از کیومرث، مشیه و مشیانه از ریشه ی یک گیاه (اکثراً می‏گویند ریواس) به وجود آمدند و بالیدن و زندگی را نیک آغاز کردند.

فرهنگ نیک نگری به زن در ایران باعث شده است که استاد سخن،فردوسی بزرگ در شاهکار خود به زن همانند فرهنگ خود دیده‏ی مثبت داشته باشد. در سراسر شاهنامه زنی را نمی‏توان یافت که اندیشه‏های اهریمنی او برجسته‏تر از اندیشه‏های اهورایی او باشد. اگر زنانی مانند سودابه هم در شاهنامه گناه‏کار معرفی شده اند ؛ این زن نمونه‏ی یک آدم معمولی است و در ضمن سودابه را در ذهن داشته باشید که ایرانی نبوده است و ازهاماوران یعنی اقوام آریان غیر مزدیسنی یش از زردشتی بوده است که فرهنگش از فرهنگ مزدیسنی حتی پیش زردشتی بسیار پایین‏تر بوده است.

در شاهنامه زنان ایرانی دارای نقشی سیار مثبت هستند این نقش را در میان زنان پارسای تورانی نیز می‏بینیم. همچنان که در فروردین یشت فرَوَشی زنان پارسای سرزمین‏های تورانی ستایش شده است (فروردین یشت کرده ی 31 بند 143). اگر در شاهنامه فرانک مادر فریدون و کتایون، (در اوستا هوتوس ) همسر گشتاسب، گرد آفرید دخت هژیر و گردیه خواهر بهرام چوبینه از ایرانیان برجسته هستند و ستایش شده اند همانند آنان فرنگیس و منیژه دختران افراسیاب و جریره دختر پیران ویسه نیز به نیکی یاد شده اند.

اما نخستین زنان در شاهنامه چه کسان هستند و از نظر نوشتار دینی و نوشتار ملی چه تفاوتی با هم دارند؟
در شاهنامه نخستین زن یا بهتر بگویم دو نخستین زن، زیرا دو زن با هم یکسان و همراه درون نوشته ها می شوند، دو دختر (در برخی موارد می گویند دو خواهر) جمشید بودند، که اژی دهاک (ضحاک)
پس از چیرگی بر جمشید آنان را به همسری می گیرد، نخستین بار این گونه توصیف می‏شوند.

دو پاکیزه ازخانه‏ی جمّشیـــــــد
بـرون آوریدند لـرزان چو بید
که جمشید را هر دو دختر بدند
سر بانوان را چو افســـر بدند
ز پوشیده رویان یکی شــهرناز
دگر ماهروئــــی به نام ،ارنواز

شهرناز و ارنواز نام دو دختر جمشید در شاهنامه هستند که نخستین زنان شاهنامه شناخته می‏شوند. این دو بانو در اوستا به ترتیب سنگهَوک sanghavak و ارنوک arenavak آمده اند. این دو بانو بعد از این که به دست اژی دهاک می افتند به وی سپرده می‏شوند.
در شاهنامه چاپ مسکو دو بیت است که در میان قلاب قرار دارد و توضیح در مورد سرانجام بعد از دستگیری آنان به دست اژی دهاک است. این دو بیت که در قلاب است در چاپ باستفری بیرون
از قلاب قرار دارد (بیت هایی که در قلاب است نشانگر الحاقی بودن است) این چنین آمده است:

به ایـوان ضحاک بردندشان
بــــدان اژده‏هافـش سپردندشــان
بپر دختشان از ره بدخویـــی
بیاموختندشان تنبل و جادویـــــی

در این دو بیت واژه ای که می تواند مورد توجه قرار گیرد جادویی است ؛ پیش‏تر اشاره‏ای کردیم به زنان جادو که به آن در پهلوی پری گویند، پری‏ها زنان جادوگر و در ادبیات ما پریان (در ادیان ابراهیمی شاید همان جن) موجودات شر بوده اند. پریان آدمی را آسیب می‏رساندند و مایه‏ی فتنه بودند. در داستان‏های شهرزاد ِ قصّه‏گو می توانیم نمونه‏هایی از آن را پیدا کنیم یا در داستان عامیانه‏ی امیرارسلان نامدار، این جادوگران مایه‏ی آسیب وگمراهی جامعه بودند و با افسون‏های خود به دین راستی ضربه می‏زدند. ابتدا این زنان چهره‏ای مقدس داشته اند ؛ هنگامی که جوامع ابتدایی در متن خرافات زندگی می‏کردند و این نوع زنان ومردان جادوگر حافظ جامعه به نوعی پنداشته شدند اما با تغییرات فرهنگی ایران و آمدن پیامبر زردشت بزرگ این نقش مانند دیگر نقش‏های خرافه‏ای و پنداری نادرست بدل به دیوها، که روزگاری خداهای هند و ایران بوند، شدند که نوعی دشمن دین مزدیسنی به شمار می‏رفتند.اژی دهاک که در اوستا از دیوان و دشمنان مزدیسنی است وموجودی سه کله‏ی سه پوزه‏ی شش چشم و مایه‏ی آسیب آدمی تصویر شده است. باید هم همسرانی همانند داشته باشد که او را در آسیب رساندن به مزدیسنان همراهی کنند.اگر چه در شاهنامه جنبه‏ی ملی این اسطوره بیش‏تر از جنبه‏ی دینی است اما در زوایای پنهان می توان اندیشه‏های ضد دینی اژیدهاک و فساد او را دید.

در هنگام قیام فریدون و کاوه بر اژی دهاک بخشی از نیایش‏های فریدون برای دست‏یابی بر آژی دهاک به شهرناز و ارنواز اختصاص دارد. در اوستا سه بار نام شهرناز و ارنواز آمده و آن هم در بخش یشت‏ها است و در نیایش‏های فریدون نام این بانوان آمده است.در آبان یشت (یشت 5) که اختصاص به ایزد بانو اردوی سوره آناهیتا دارد در کرده‏ی نهم بندهای 33تا35، در گوش یشت (درَواسپ یشت) که یشت نهم است- کرده ی سوم بندهای 13تا15 و در رام یشت که یشت پانزدهم است کرده‏ی ششم بندهای 23تا25 بیان کننده‏ی نیایش‏های فریدون به ایزدان است ، برای دست‏یابی به آنچه که می‏خواهد. متن نیایش فریدون در تمامی یشت‏های گفته شده چنین آمده است:« مرا این کامیابی ارزانی‏دار که من بر «اژی دهاک»- [اژی دهاک] سه پوزه‏ی سه کله‏ی شش چشم، آن دارنده‏ی هزار [گونه] چالاکی، آن دیو بسیار زورمند دروج، آن دروند آسیب رسان جهان و آن زورمندترین دروجی که اهریمن برای تباه کردن جهان اشه، به پتیارگی در جهان استومند بیافرید- پیروز شوم و هر دو همسرش «سنگهوک» و «ارنوک» را- که برازنده‏ی نگاه‏داری خاندان و شایسته زایش و افزایش دودمانند- از وی بربایم.»
ایزدان نیایش‏های فریدون را پاسخی مثبت می‏دهند و فریدون به کامیابی می‏رسد.

نکته‏ای که در این بند از یشت‏ها مهم است این است که این دو بانو به عنوان دختران جمشید نیامده اند اما در نوشتارهای پهلوی آنان به عنوان دختران جمشید آمده اند و در شاهنامه هر دوی اینان عنوان شده.
در شاهنامه علت این که این دو همسر اژی دهاک شده اند را گفتگوی ارنواز با فریدون این گونه بیان می‏کند:

چو بشنید ازو این سخن ارنــــــواز
گشــاده شــــدش بر دل پاک راز
بدو گفت شاه آفریدون تویـــــــــــی
که ویران کنی تنبل و جادویـــی
کجا هوش ضحاک بر دست توست
گشاد جهان بر کمربست توست
زتخم کیـــــان ما دو پوشــیده پــاک
شـــده رام با او ز بـیم هـــــلاک
همی جـفـتـن و خاست با جفـت مــار
چگونه تـوان بردن ای شـهریار؟

فریدون پس از نیایش با ایزدان به جنگ اژی دهاک می‏رود و وی را شکست می‏دهد. در هنگام درون شدن به کاخ اژی دهاک زنانی را که در پی آنان بوده است را می‏یابد.

ز اسب اندرون آمد به کاخ بزرگ
جهان ناسپرده جــوان ستـــرگ
برون آوریــــــد از شبـســتان اوی
بتان سیه چشم خورشید روی
بفرمود شستن سرانشـــان نخـسـت
روانشان از آن تیرگـی‏ها بشست
ره داور پـــــــــــاک بـنـمـودشــان
از آلودگـــــــی پـس بـیـالـودشـان

طبیعی است زنانی که هر چند ناخواسته با اژی دهاک نشست و برخاست کرده اند از راه مزدیسنی (توجه به دین زردشتی ننمایید اینجا منظور مزدیسنی پیش از زردشت است) به دور شده اند و راه جادو آموخته اند و بدل به پری شده اند. ابتدایی ترین کار این است که آنان را از این آلودگی بپالایند. فریدون آن‏ها را هم از نظر جسمانی و ظاهری و هم از نظر روانی و اعتقادی دگرگون می‏کند و به سوی تفکر و اندیشه و فرهنگ نیک بر می‏گرداند.در دین زردشتی هم پاکی تن اهمّیّت دارد که باید کارهای بیرونی و ظاهری را انجام داد و هم اندیشه‏ها. البته می دانیم که در دین زردشتی اندیشه مهم ترین رکن در دین ست و با اندیشه‏های نیک است که کارها را می‏توان به راستی کشاند.
دکتر بهمن سرکاراتی هم‏کیش دانشمندم در پژوهش ارزنده‏ی خود به نام «بنیان اساطیری حماسه‏ی ملی ایران»این دو خواهر را تجسم مردمانه‏ی دو فروزه و امشاسپند خرداد و امرداد می‏شمارد. برای آشنایی اندک می‏گویم که این فروزه‏ها که هستند. فروزه‏ی خرداد در اوستا هوروتات و در پهلوی خردات یا هرداد به معنی رسایی و کمال در گاهان یکی از فروزه‏های «مزدااهورا» و در اوستای نو، نام یکی از امشاسپندان و نماد کمال و رسایی آفریدگار است که با سپندارمذ و امرداد گروه سه گانه ی امشاسپندان بانوان را تشکیل می‏دهند. گروهی که نمایشگر جنبه‏ی مادر- خدایی اهورامزدا به شمار می‏آید نام این امشاسپندان بانو، همواره با نام امشاسپند بانو امرداد همراه می‏آید و نگاهبانی آب در جهان استومند و خویشکاری بزرگ اوست. چهارمین یشت از یشت‏های بیست و یک گانه‏ی اوستا ویژه‏ی ستایش و نیایش خرداد و سومین ماه و ششمین روز ماه به نام اوست. ایزدان تیشتر و فروردین و باد از همکاران و یاوران خردادند و «توروی» دیو که در پهلوی «تاریچ» یا «تریز» یکی از دستیاران و کارگزاران بزرگ اهریمن همستار وی است.

گل سوسن را ویژه ی امشاسپند بانو خرداد می‏دانند.
در بندهشن درباره‏ی این امشاسپند این گونه آمده «ششم از مینویان، خرداد است.او از آفرینش گیتی، آب را به خویش پذیرفت.به یاری و همکاری وی، تیر و باد و فروردین داده شدند که تیر(همان تیشتر است )همستاراهریمنی آن آب را به یاری فروردین و فروهر پرهیزگاران ، ستاند، به مینویی به باد بسپارد. باد آن آب را به نیکویی به کشورها راهبر شود، بگذارند، به افزار ابر با همکاران بباراند.»

اما امرداد در اوستا «امره تات» در پهلوی امرداد یا امردات و در فارسی امرداد (به غلط مرداد) به معنی جاودانگی و بیمرگی در گاهان یکی از فروزه‏های مزدااهورا است ما در اوستای نو به صورت امشاسپند بانویی تجسم یافته که نام وی همیشه همراه با امشاسپند بانو خرداد می‏آید. امرداد در جهان مینوی نماینده پایداری و جاودانگی اهوره مزدا است و در جهان استومند، نگاهبانی خوردنی‏های خویشکاری اوست.پنجمین ماه و هفتمین روز هر ماه را به نام این امشاسپند بانو نامیده اند و گل زنبق گل ویژه‏ی اوست. ایزدان رشن و ارشتات و زامیاد از یاران و همکاران این امشاسپند هستند و زیریچ که دیو گرسنگی است، همستار اوست.در بندهشن درباره‏ی این امشاسپند بانو می‏خوانیم «امرداد بی‏مرگی سرور گیاهان بی‏شمار است، زیرا او به گیتی گیاه خویش است. گیاهان را رویاند و رمه گوسفند را افزاند ؛ زیرا همه‏ی دام‏ها از او خورند و زیست کنند. به فرشکرد سوشیانت و نوسازی جهان نیز انوش از امرداد آرایند اگر کسی گیاه را رامش بخشد یا بیازارد آن‏گاه امرداد (از او) آسوده یا آزرده بود ... »

با توجه به این ویژگی‏ها است که برخی از شاهنامه پژوهان شهرناز و ارنواز را نشان منابع طبیعی و منابع ملی می دانند که فریدون با به دست آوردن آن‏ها در اصل به ثروت‏های ملی ایران دست یافت و ایران را از دست بیگانه رهایی داد.بعد از داستان شکست اژی دهاک به دست فریدون هرگز سخنی از این دو بانو دیگر زده نمی‏شود. حتی مادر سه فرزند فریدون هم از اینان نیسنتد ؛ آنان به یک باره در داستان آژی دهاک می آیند و با او می‏روند، نشان هم نمی‏گذارند. این به آن دلیل شاید می‏تواند باشد که تا آخر شاهنامه و بهتر بگویم فرشکرت (رستاخیز) این دو بانو همراه دین بهی و ایرانیان اند و به سرزمین ایران نیرو و ثروت و منابع ملی و حیات می‏دهند ؛ چنین است اندیشه‏ی پیشینیان و چنین بود نخستین زنان شاهنامه.

روز اورمزد از ماه امرداد سال 3744 زرتشتی
برابر با 26تیرسال 1385 خورشیدی
 

سرچشمه ها

شاهنامه _فردوسی بزرگ
اوستا_ برگردان جلیل دوست خواه
سیری در آموزش های گاث‏ها –شاد روان موبدان موبد رستم شهزادی بندهشن
فلسفه ی زرتشت (دیدی نو از دین کهن)- فرهنگ مهر
ایران نامک -امان الله قرشی
کیانیان - آرتور کریستین سن
آناهیتا در اسطوره های ایرانی -سوزان گویری
زن در اساطیر ایرانی – عبدالوهاب ولی
ایران از آغاز تا اسلام – رومن گیر شمن
تاریخ هرودوت