در سال 1879 ترسائی( میلادی ) در خرابه های شهر قدیمی بابل سند استوانه شکل از گل سوخته بوسیله باستانشناسی بنام هرمزد( رسام ) پیدا شد که درآن اولین فرمان آزادی و برابری یا بطور کلی نوید زندگی کردن را بهر انسانی میداد که یادگاری از دوران پرافتخار کوروش بزرگ هخامنشی میباشد که با کمال تاسف بخشهائی از آن از بین رفته ولی هر آنچه از آن باقی مانده سندیست بس افتخار آمیز برای هر ایرانی پاک نژاد و یا بهتر بگویم برای هر انسانی .
گویا این فرمان بعد از فتح بابل و آزادی یهودیان نبشتار شده .
متاسفانه سر آغاز این نبشتارتا خط بیستم از بین رفته .
حال ببینیم که کوروش بزرگ چه گفته و چه خواسته.
من « کوروش » شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه سومر و اکد، شاه چهار سوی جهان.....
من هستم......به جای بزرگی، ناتوانی پادشاهی کشورش معین شده بود . نیونید چهره های کهن خدایان را از بین برد.......و شبیه آنان را به جای آنان گذارد .
برای «اور» و دیگر شهرها شبیه تندیسی از « پرستشگاه» از اگیلا ساخت و آئین پرستشی که بر آنان ناروا بود..... هر روز ستیزه گری میکرد آنهم با دشمنانه ترین روش . او قربانی روزانه را از بین برد...... او قوانین ناروائی در شهرها وضع کرده و ستایش مردوک ، شاه خدایان بابلیان را به کلی به فراموشی سپرده بود .او همواره به شهروندان بدی میگرد. هر روز به مردم خود آزار میرسانید. با اسارت، بدون ملایمت همه را به نیستی کشانید.
بر اثر دادخواهی مردمان «الیل» خدا ( مردوک) خشمگین شد و او مرزهایشان را بوسیله خدایانشان که در میانشان زندگی میکردند راهنما ما گردیدند. او(مردوک) در خشم خویش، آنها را یاری کرد و وارد بابل نمود، پس مردم باو چنین گفتند : از او بخواه که توجه وی به همه مردمی شود که خانه هایشان ویران شده . از بخواه توجه او بمردم سومر واکد که مثل مردگان شده بودند جلب گردد که سبب همدردی گردد، پس او بهمه سرزمین ها نگریست .
آنگاه بود که او جستجوکرد و فرمانروای دادگری یافت، کسی که آرزو شده بود، کسی که او دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نامش را بعنوان فرمانروای سراسر جهان بیان کرد .او (مردوک) سرزمین « گوتیان » وتمامی اقوام « مانداء » را واداشت بپایش سر فرود آورند. او اختیار مردمان و سران سپاه بدست او« کوروش» داد .
آنگاه او با عدل و داد پذیرفت، مردوک، سرور بزرگ، پشتیبان مردم خویش، کارهای پارسیانه و دل پاک او را با شادی نگریست .
( در نبشتارهای کهن و در داستانها که از سینه به سینه تاکنون بر جای مانده : گویند که دانیال بزرگ بفرمان خدای خدایان « مردوک » شبی در خواب با پر فرمان خدایان را در سر راه کوروش بر دیواری نبشتار میکند که از فرزندان من حمایت کن و آنها را نجات بده زیرا که آنها را به تومی سپارم ) .
او«مردوک»او « کوروش» را بسوی بابل، شهر خویش، فرمان پیشروی داد و او را واداشت که بسوی بابل پیش رود. او مردوک همیشه همچون یک دوست ویار او را در کنارش همراه بود.
او در کنار «کوروش» با سپاه گرانش که شمار آن چون آب رود بر شمردنی نبود و با سلاحهای آماده در کنار هم پیش می رفتند .
او پروزدگار« اهورا مزدا » گذاشت تا بی جنگ و کشمکش و خونریزی وارد بابل شود و آن شهر را از هر نیازی برهاند.او نبونید را که مردوک را ستایش نمیکرد به دست «کوروش» تسلیم کرد .
او دستور داد که مردم بابل و همگی سراسر سومر و اکد، حاکمان و فرمانروایان سر تعظیم در مقابل کوروش فرود آورند و شادمان به پادشاهی وی با چهره درخشان به پایش بوسه زدند.
خدای خدایان «مردوک» را که با یاریش مردگان را به یاری کوروش شاهایشاه بار دیگر بزندگی برگرداند، که همگی را از نیاز و رنج به دور بدارد به خوبی ستایشش کردند و یادش را گرامی داشتند .
من کوروش، شاه جهان،شاه توانا، شاه بابل، شاه سرزمین سومر و اکد، شاه چهار سوی جهان .
پسر شاه بزرگ کمبوجیه، شاه شهر انشان، نوهَ شاه بزرگ کوروش، شاه شهرانشان، نبیرهَ شاه بزرگ چیش پیش، شاه انشان .
از دودمانی که همیشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروائیش را « بعل» و « نبو» گرامی میدارند و پادشاهیش را برای خرسندی قلبیشان خواستارند.
آنگاه که من با صلح به بابل در آمدم، با خرسندی و شادمانی به کاخ پادشاهی قدم گزاردم .
آنکاه مردوک سرور بزرگ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من بستگی بخشید و من هر روز به ستایش او کوشیدم .
آنگاه که سپاهیان بی شمار من به بابل در آمدند . من نگزاردم در سراسر سرزمین سومر و اکد تجاوزکنندهَ دیگر پیدا شود .
من در بابل و همهَ شهرهایش برای خوشبختی ساکنان بابل که خانه هایشان براساس خواست خدایان نبود کوشیدم......مانند یک بند که بر آنها روا نبود .
من ویرانه هایشان را بازسازی کردم و دشواریهایشان را آسان کردم . مردوک خدای بزرگ از کردار پارسیانه من خوشنود گشت .
بر من، کوروش شاه که او را ستایش کردم و بر کمبوجیه پسر تنی من و همچنین بر همهَ سپاهیان من او عنایت و برکتش را ارزانی داشت، ما با شادمانی ستایش کردیم، مقام والای « الهی» او را . همهَ پادشاهان بر تخت نشسته از سراسر گوشه و کنار جهان، از دریای زبرین شهرهای مسکون و همهَ پادشاهان«امورو»که درچادرها زندگی می کنند.
باجهای گران برای من آوردند و به پاهایم در بابل بوسه زدند . از.....نینوا، آشور و نیز شوش، اکد، اشنونه، زمیان، مه تورنو، در، تا سرزمین گوتیوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هایشان از زمانهای کهن ساخته شده بود . خدایانی که در آنها زندگی میکردند، من آنها را به جایگاه هایشان باز گردانیدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابدیت ساختم . من همهَ مردمان را گرد آوردم و آنها را به میهنشان باز گردانیدم .
همچنین خدیان سومر و آکد که نبونید آنها را با وجود خشم خدای خدایان«مردوک» به بابل آورده بود، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدا بزرگ در جایشان در منزلگاهی شادی در آن هست بر پای دارند .
بشود که همه َخدایانی که من به شهرهایشان باز گردانیدم روزانه در پیشگاه «بعل» و « نبو» درازی زندگی مرا خواستار باشند،
بشود سخنان برکت آمیز برایم بیابند. بشود که آنان به مردوک سرور من بگویند : کوروش شاه ستایشگر توست و کمبوجیه پسرش .
بشود که ر.زهای......من همهَ آنها را در جای با آرامش سکونت دادم . .....برای قربانی، اردکان و فربه کبوتران . .....محل سکونتشان را استوار گردانیدم . ..... ومحل کارش را .
بابل .............................................................................................. تا ابدیت .